این کتاب تحلیلی کاربردی و مفید ارائه میدهد تا به کمک آن پیشنویس زندگیمان را از نو بنویسیم و زیستنی پرمعناتر و رضایتبخشتر را تجربه کنیم.
پیشنویس زندگی طرحی از زندگی است که در زمان کودکی ریخته میشود، به دست والدین تقویت و با اتفاقها و حوادث بعدی توجیه میشود. بیشترین نمود آن در انتخابهای مهم زندگی است.
نشست هفتگی شهرکتاب در روز سهشنبه چهاردهم شهریورماه به بحث و بررسی دربارهی کتاب پیشنویسهای زندگی در تحلیل رفتار متقابل اختصاص یافت. این نشست با حضور دکتر علی باباییزاد و آزاده سجادینسب برگزار شد.
- واقعیتی که هرگز در دسترس نیست
باباییزاد در ابتدای سخنان خود به شرح تعریفی از مفهوم پیشنویس زندگی پرداخت و تصریح کرد: چند دههی زیستی ما، پیش از اینکه به سرانجامش بیندیشیم، به پایان میرسد؛ پایانیافتن آن تنها فرصتی را که برای بودن و درک خود، دیگران و دنیای پیرامون وجود دارد، متاثر میکند. اینکه دنیا را چگونه میبینیم کاملا به این وابسته است که دنیا چگونه در دوران کودکی ما توسط مغز هیجانیمان (نهچندان با شناخت و آگاهی، بلکه با هیجاناتی که میباید به بقای ما ختم شوند) ترجمه شده است؛ ما از ورای آن، تصمیمات خود را گرفتهایم و میتوانیم یک عمر آنها را ادامه دهیم. به عبارتی دیگر وقتی از پیشنویس میگوییم، مراد تمام تصمیمگیریهای بزرگ (در زمینهی تمام مفاهیم زندگی) و اساسی است؛ چراکه بر اساس آن ما میتوانیم انتخابهای خود را صورتبندی کنیم؛ این روند در دوران کودکی شکل گرفته و بعد در سطح ناخوادآگاه مغز ما نگهداری شده است و بدون اینکه بدانیم و آگاه باشیم بر رفتار ما و شیوهی پاسخمان به دنیا تاثیر میگذارد.
وی افزود: بنابراین شناخت پیشنویس در تحلیل رفتار متقابل و سپس تغییر آن، نوعی رواندرمانی محسوب میشود و پاسخ ما به واقعیت را کاملتر و خالصتر میکند. وقتی از واقعیت میگوییم، از چیزی میگوییم که هرگز در دسترس نیست؛ به عبارت دیگر الان به اندازهی تمام افراد حاضر در این سالن علی باباییزاد وجود دارد که هیچیک هم شبیه آن دیگری نیست. ورژنی از من که در مغز یک فرد است با گونهای دیگر که در مغز من است متفاوت است. ما نمیتوانیم مطمئن باشیم، آن چه را بهعنوان واقعیت در نظر میآوریم با حقیقت رایج یکی است؛ هرچه بیشتر با ناخودآگاه و پیشنویس درگیر شویم، بدون اینکه بدانیم، دریافت آنموقع و آنجا (دوران کودکی) بر پاسخ ما به اکنون و اینجا تاثیر خواهد گذاشت.
باباییزاد به ذکر مثالی در اینباره پرداخت و از آنپس تاکید کرد: همهی ما در دوران کودکی خود دربارهی مسائل مهمی تصمیمگیری کردهایم؛ افراد بعدا می توانند با کمک روانتحلیلگری تحلیل رفتار متقابل (که نوعی روانکاوی مدرن است) دربارهی سبک ارتباطی خود، چگونگی ازدواج، جسم و بیماریهای روانتنی و مسائل مهم دیگر زندگی (اقتصاد، تحصیل، روابط فردی و جایگاه اجتماعی) بدانند. دربارهی این مسائل در دوران کودکی تصمیمگیری شده است؛ اینکه گمان کنیم انسان موجودی خودآگاه است، ما را در شناخت خودمان دچار مشکل میکند؛ چراکه چنین نیست؛ انسان موجودی است که اگر بخواهد میتواند اندکی از میزان ناآگاهی خود بکاهد؛ او به این واسطه میتواند پاسخی خالصتر به واقعیت اکنون و اینجا بدهد. وقتی رشد مغز (سیر فرگشت) را بنگریم، درمییابیم که مغز انعکاسی ما چندین میلیونسال قدمت دارد؛ مغز هیجانی ما از پستانداران ردهبالاتر به ما رسیده و مغز شناختیمان پس از جهش ژنتیکی گونهی هوموساپینس به وجود آمده است و چندان نسبت به کارایی مغز هیجانی و مغز انعکاسی فعال نیست.
وی با استناد به این نکته، شناخت انسان از پیرامونش (در دوران کودکی، از نوزادی تا ششهفتسالگی) را مرهون هیجانات درون احشا و جسم و مغز دانست، نه شناخت حاصل از ادراک تماس با واقعیت؛ باباییزاد ضمن تاکید بر این نکته اظهار داشت: ما برای بقا در چنین دنیایی به تصمیمگیری نیازمندیم. بهعنوان مثال وقتی مادری به فرزندش میگوید اگر نبودی از پدرت جدا میشدم و زندگی شادتری میداشتم، فرزند احساس گناه میکند و وجودش را باعث دردسر مادر میداند؛ او برای رهایی از احساس گناه شاید تصمیم بگیرد (یا خیالپردازی کند) که بمیرد و مادرش را رهایی ببخشد؛ شاید با شخصیتی کارتونی یا چون آن همذات پنداری کند (با این گمان که آن شخصیت مرده است و پس از مردنش مورد احترام است) و میل به نیستی و مردن را بهمنظور هستی و بقا تصمیمسازی کند. این فرد بعدها در بزرگسالی به تضادی اساسی در درون خود دچار میشود؛ تمایل و حتا تلاش برای بودن (در سطح خودآگاه) و میلی عمیق برای نیستی و نبودن (در سطح ناخودآگاه) کشمکشی پیشنویسی در او به وجود میآورد و میتواند مسائلی چون افسردگی، غمگینی و حالتهای چون بایپولار (دوقطبی) و پارانوئید را سبب شود. همهی ما در پیشنویس خود تصمیمهایی گرفتهایم که آنها در امروز و اکنون ما موثرند؛ تاثیر آنها میتواند در مهمترین مقاطع زندگی رخنمایی کند؛ ممکن است ما در پی این امر بدون اینکه بدانیم واقعیت را به چیزی تشبیه کنیم که مطلوب میپنداریم نه حقیقتی که رایج است.
- امید به انسانیتی نو
سجادینسب در سخنان کوتاه خود به معرفی کلود استینر پرداخت؛ او ضمن تاکید بر ضرورت پرهیز از شیوهی رایج در معرفی افراد، مولف را از نظرگاه خود معرفی کرد و اظهار داشت: من بنا دارم با توجه به سخنان و اندیشههای کلود استینر، شناخت خودم از او را بازگویم؛ میخواهم از نگرش او نسبت به پدیدهی انسان و روابط انسانی بگویم و از دغدغهاش دربارهی سرنوشت نوع بشر؛ او طبیعت انسان را همچون چشمهای اصیل میداند که خاستگاه آن صمیمت، آگاهی و خودجوشی است. کلود استینر به انسانیتی نو امیدوار است. مفاهیمی چون فراوانی نوازش، صمیمت، همکاری، دغدغهی خودشکوفایی و تحقق خود نزد وی اهمیت ویژهای دارند. ترجمهی اثری با مولفههای یادشده لذتبخش خواهد بود؛ البته بار امانتداری را بر دوش مترجم سنگینتر میکند.
- چیزی به نام روان وجود ندارد
باباییزاد در بخش دیگری از این نشست به تشریح مولفههای گوناگون تحلیل رفتار متقابل پرداخت؛ وی اظهار داشت: وقتی از تحلیل رفتار متقابل میگوییم باید بدانیم اریک برن در ابتدا (بهعنوان یک روانپزشک و مبدع تحلیل رفتار متقابل) آموزههای روانپزشکی کلاسیک را فرا گرفت. او روانپزشک ارتش بود؛ در این راستا دریافت نمیتواند بر اساس روشهای کلاسیک و طی جلسات ممتد و طولانی تشخیص به درمان افراد بپردازد. او رفتهرفته به این نتیجه دست یافت که با شهود خود میتواند به نوعی دیگر از روانتحلیلگری دست یابد؛ او خود این روش را تحلیل رفتار متقابل نام نهاد. در کنش متقابل بین دو فرد، دریافت آنچه از منظر رفتاری بین آنها اتفاق میافتد و آنچه از منظر درونروانی در درون هریک از آنها صورت میگیرد و ارتباطی مبتنی بر زبان بدن را در پی دارد، تحلیل رفتار متقابل گفته میشود. به عبارت دیگر تحلیل رفتار متقابل، ساختاری را برای ما در نظر میگیرد که به واسطه شناخت آن میتوانیم روابطمان را تجزیه و تحلیل کنیم.
وی ادامه داد: اریک برن در روانشناسی تحلیل رفتار متقابل سه حالت والد، بالغ و کودک را برای روان در نظر آورده است؛ اما پیش از آن باید بدانیم اصلا چیزی با عنوان روان وجود ندارد. روان یک انتزاع است برای شناخت درک و هیجانات ما و از آنپس شناخت رفتارهای حاصل از آن درک و هیجانات. در شیوهای نوینتر از روانشناسی که روانشناسی فرگشتی نام دارد، وقتی از روان میگوییم، درمییابیم روان ما در پی تعامل مغز ما با کل جسممان تعریف میشود. وقتی از والد، بالغ و کودک میگوییم در واقع عملکرد کلی جسمانی با مرکزیت مغز مد نظر است. والد مجموعهای از باورها، تفکرها، باید و نبایدها، چگونگیها، ارزشها، ضدارزشها، احساسات و رفتارهایی است که ما از والدینمان دروناندازی کردهایم؛ این پایهی شناخت تحلیل رفتار متقابل است.
باباییزاد ابعاد مختلف این مفهوم را با ذکر مثالهایی تشریح کرد و از آن پس گفت: وقتی از بالغ میگوییم مجموعهای از رفتار، افکار و احساساتی در نظر است که نتیجهی بهترین پاسخ به واقعیت اکنون و اینجا است. بهترین، به معنی پاسخ تام و کامل نیست. آنچنانکه گفته شد، دریافت ما از واقعیت تحریفشده است؛ هرقدر فردی روانی بههنجارتر داشته باشد، این تحریف نزد او کمتر است؛ اما هرگز به صفر نمیرسد. هرچه روان فرد به سمت راونپریشی متمایل باشد، این تحریف آنقدر زیاد است که او (در حالتهای روانپریشانه) اصلا به واقعیت پاسخ نمیدهد؛ با مجموعهای از موجودات خیالی و توهم در درون ذهن خود زندگی میکند (البته از نگاه خودش واقعبینانه).
وی ادامه داد: وقتی از کودک میگوییم، مجموعهای از رفتار، افکار و احساساتی مراد است که نتیجهی بازنوازی تجربیات دوران کودکی است (از بدو تولد تا ششهفت سالگی). در واقع کودک درون ما هم جنبهی جسمانی دارد، هم جنبهی عاطفی و هم فکری و رفتاری. در واقع با این سه وجه والد، بالغ و کودک با محیط، خود و دیگران ارتباط برقرار میکنیم. تحلیل ارتباطات از این طریق مستلزم این است که بدانیم سه وضعیت والد، بالغ و کودک در درون ما چطور از خود عملکرد نشان میدهند. برای مثال اگر همسر کسی بیخبر به خانه نیاید، ممکن است آن فرد از طریق کودک خود نگران شود و فکر کند او مرده است یا در حال خیانت است؛ کسی دیگر در همین وضعیت از طریق والد خود ممکن است فکر کند همهی مردها همینگونهاند، غیرقابل اعتماد؛ کسی دیگر از طریق بالغ خود در این وضعیت صبر میکند یا از طرق مختلف وضعیت همسر را پیگیری میکند. اینگونه است که ما در برابر پدیدههای یکسان، پاسخهای متفاوتی میدهیم؛ البته باید بدانیم در بسیاری از افراد حالتهای والد، بالغ و کودک اینقدر خالص نیستند؛ میتوان گفت در بیشتر مواقع بالغ ما با والد و کودک آلودگی دارد.
باباییزاد تاکید کرد: کسانی که روانکاوی میدانند یا آنقدر خوشبخت بودهاند که روانکاو شوند، میدانند که پدیدهی انتقال به همین موضوع اشاره دارد؛ اینکه چطور ممکن است یک فرد احساسات و هیجانات، انگیزشها، تضادها، تعارضها، ناکامیها، آرزوها، خواستهها و تمایلات دوران کودکی خود را نسبت به دگران مهمی که به بقای او کمک کردهاند، (بدون اینکه بداند) به آدمهای اکنون و اینجا انتقال میدهد. چطور ممکن است فردی به واسطهی یک انتقال ایدهآلنمایانه عاشق کسی شود، بدون اینکه او را بشناسد؟ در حالی که معشوق بازنمایی دروغین یا هذیانی و غیرواقعی از دگری مهمی است که او در زمان کودکی ایدهآل فرض کرده است (حتا این دیگری میتواند شخصیت داستان یا افسانهای باشد که فرد با آن همذاتپندازی کرده است و تمایل رسیدن به او آنقدر قوی بوده است که حالا بدون شناخت بخواهد عاشق بشود و بعد دریابد آنچه را بهعنوان دلبر دیده، دیو بوده است).
وی پس از ذکر مصادیق و مثالهایی دربارهی پدیدهی انتقال و آلودگی بالغ و کودک، گفت: اینکه ما در چه خانوادهای، با چه پدر و مادری و حتا چگونه ژنومی به دنیا میآییم، چه دوران رحمیای داشتهایم، چه اتفاقاهایی را از منظر هورمونی از سر گذراندهایم و اینکه چگونه پاسخهای ما به دنیا برای نیاز به بقا متاثر از والدینمان تنظیم شده است، ما را به این سمت میبرد که چه هستیم، چطور به واقعیت پاسخ میدهیم و چگونه این چند دههی زیستی سریع تمامشونده را به پایان میرسانیم تا زندگی کنیم؛ بنابراین تفاوت میان زندگی و زندهمانی و زندهبودن و بازیکردن، در میزان ارتباط با واقعیت است؛ کسی نمیتواند ادعا کند که تمام پاسخ هایش به دنیا و دیگران واقعی است. حتا با سالها روانکاویشدن و تحلیلشدن نیز ممکن است فرد درگیر پیشنویس شود؛ اما تفاوت میان فرد بههنجار، فرد عصبی و فرد روانپریش در تحلیل رفتار متقابل مشروط به سه اصل فلسفی است: من خوبم ـ تو خوبی؛ همهمیتوانند فکر کنند؛ همه میتوانند سرنوشت خود را در دست بگیرند.
باباییزاد افزود: از آنجایی نباید دچار روانشناسی زرد و سادهگویی شویم، من خوبم ـ تو خوبی به این معنا نیست که انسانها عملکرد یکسان با ارزش یکسان دارند؛ انسانها با توجه به عوامل زیستی، روانی، اجتماعی، فرهنگی، دوران کودکی و آنچه از سر گذراندهاند، عملکرد متفاوتی دارند. یک فرد ضد اجتماعی (که تلاشش بر ویرانکردن و قتل و جنایت متمرکز است) با کسی که به واسطهی وجود خود برای صلح تلاش میکند و بر این گمان است که شاید بشود دنیا را اندکی قابل هضم کرد، یکسان نیستند. برای اینکه این سوء تفاهم رایج در روانشناسی برداشته شود و تحلیل رفتار متقابل دون نشود، من خوبم ـ تو خوبی به این معناست که با درک دنیای پدیدارشناسی دیگران و با شناخت آنچه از منظر زیستی روانی، اجتماعی و فرهنگی شخصیت ما را تشکیل داده است، میتوان به درک مشترکی رسید که اگر من جای او بودم شاید همین کارها را میکردم؛ اما نه به این معنا که انسانها از منظر عملکرد درونفردی، بینفردی، اجتماعی، کارایی و میزان مفیدبودن یکسان باشند؛ که نیستند.
وی در شرح اصل دوم اظهار داشت: همه میتوانند فکر کنند به این معناست که ما باید بر بالغ درون خود متمرکز شویم؛ از اینروی که بتوانیم آن سرنوشت را که در درون پیشنویس خود قرار دادهایم تغییر دهیم. بنابراین مبانی اساسی تحلیل رفتار متقابل شناخت سه حالت منِ والد، بالغ و کودک، بیماری ساختاری آنها (شامل آلودگی، طردشدگی، حالت من پایدار)، نوازشها (بهعنوان شاهبیت اریک برن و کلود استینر) و انواع تبادلها است که میان آدمها رخ میدهد. باید این اصول ابتدایی را دانست تا از این روش رواندرمانی درکی درست یافت. از آنپس برن و همکاران او به پیشنویس اشاره میکنند. در تعریف پیشنویس همان طرحی قرار دارد که ما در دوران کودکی درانداختهایم، سپس از سوی والدین تقویت شده است و با حوادث بعدی توجیه شده و اتفاقا در اتفاقات مهم زندگی ما تاثیرگذار بوده است. پیشنویس و درگیریهای آن وقتی خیلی شدید باشد، میتواند ما را به سه سمت پیش ببرد: خودکشی، دگرکشی و دچار سایکوز شدن. این به این معنا نیست که تمام انواع بشر این سه کار را خواهند کرد. خودکشی میتواند به تدریج صورت گیرد و به افسردگی منتهی شود؛ دگرکشی میتواند به ایجاد روابط مخرب منتهی شود؛ سایکوز نیز نه لزوما روانپریششدن است، بلکه میتواند انواع نگرشهایی باشد که پاسخ ما به واقعیت را دچار اختلال کند.
باباییزاد ضمن اشاره به مصادیقی جزئیتر ابعاد دیگر مفهوم پیشنویس را تشریح کرد؛ وی اظهار داشت: وقتی اریک برن و کلود استینر درباره پیشنویس میگویند، به همین طرح اشاره میکنند؛ ما در زمینههای مختلف تجربههایی داشتهایم که موجب شدهاند تصمیمگیریهایی کنیم. از منظر اریک برن، پیشنویس زندگی به سه وجه برنده، بازنده و پیشپاافتاده (نه برنده و نه بازنده) تقسیم میشود. پیشنویس برنده برای کسی است که به آنچه میخواهد میرسد و خوشحال است؛ بازنده برای کسی است که نمیرسد و ناراحت است یا میرسد اما بازهم ناراحت است؛ پیشپاافتاده هماوست که نه به طرز واضحی برنده و نه به طرز شاخصی بازنده است؛ معیارهای درونی از برای خود فرد است که چگونه خود را برنده، بازنده یا پیشپاافتاده میداند. پیشنویسهای پیشپاافتاده بدون فکر، بدون لذت و بدون عشقاند؛ ممکن است ما آنها را زندگی کنیم.
وی ادامه داد: دههها به پایان میرسند؛ به وسعت جهان بیاندیشیم! کرهی زمین چهارونیم بیلیونسال عمر دارد و در این مدت سه بار به کلی منقرض شده است؛ گونهی انسان نسبت به عمر زمین چهار دقیقه عمر دارد؛ بیمعناگری که در هویت وجود دارد، زمانی معنا مییابد که بتوانیم خارج از پیشنویس به واقعیت زندگی در اکنون و اینجا هویت دهیم؛ پیشنویس مبتذل ممکن است ما را درگیر کند؛ از آنجاکه درگیری پیشنویسی، به مثابه آلودگی بالغ به والد است، تمام پاسخهای ما به نظر بالغانه میآید؛ اما در درگیری پیشنویسی سوءعملکرد پیشمیآید و ما آنقدر که باید نمیتوانیم خود را محقق کنیم. بنابراین اگر در تحلیل رفتار متقابل از درمان میگوییم، مراد زندگی بدون پیشنویس است (پیشنویسهای بازنده یا مبتذل). درمان صورت نمیگیرد مگر اینکه بتوانیم، دوران کودکی، تجربیات، نتیجهگیریها و تصمیمگیریهای وابسته به آن را بازسنجی کنیم. میدانیم که ناخودآگاه قسمت اعظم ذهن ماست؛ خودآگاهی جزئی بیش نیست.
باباییزاد ضمن اشارهای اجمالی به انواع روشهای رواندرمانی پویا ادامه داد: بر اساس این روشها برای بهبود، باید به سطح عمیقتر و غیرقابل دسترسی روان به تدریج دست یافت و آن ناخودآگاه است؛ ناخودآگاه به سادگی به سطح خودآگاه نمیآید؛ اگر اینگونه باشد دیگر ناخودآگاه نیست. مکانیسمهای دفاعی ناخودآگاه (آنگونه که فروید میگوید) وجدی را در مخاطبی ایجاد میکند که از آن آگاهی مییابد؛ چراکه در مییابد نوع انسان در بهترین حالت دروغگویی بسیار معصوم است. مکانیسمهای دفاعی میتوانند بخشی از حقیقت را سرکوب، انکار و به واسطهی انواع دیگر مکانیسمها به چیزی تبدیل کنند که قابل درک است، نه چیزی که وجود دارد. پیشنویس، تماما در سطح ناخودآگاه است؛ درمان یعنی ما باید آهستهآهسته، بدون اینکه خودمان را تهدید کنیم، به سوی ناخودآگاه پیش برویم و تصمیمگیریهای اساسی که موجب شدهاند پیشنویس بدون عشق و بدون لذت را داشته باشیم، دریابیم و با انواع روشهای درمانی تغییری را ایجاد کنیم.
وی در انتها برخی روشهای درمانی در تحلیل رفتار متقابل را برشمرد و به اجمال آنها را تشریح کرد.
نظر شما